خماندن. تا کردن. دولا کردن. (یادداشت مؤلف) : و زانو دوتو تواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و اگر اندر آن عضله افتد (تشنج) که حرکت دوتو کردن زفان بدانست زفان دوتو نتواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و این موی دوم را دوتو کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مضاعف و دولا کردن. دوچند و دوتا کردن. دوتار و دوتاب کردن: به طمع در خطر میفت و مکن رشتۀ غم به دست آز دوتو. ابن یمین
خماندن. تا کردن. دولا کردن. (یادداشت مؤلف) : و زانو دوتو تواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و اگر اندر آن عضله افتد (تشنج) که حرکت دوتو کردن زفان بدانست زفان دوتو نتواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و این موی دوم را دوتو کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مضاعف و دولا کردن. دوچند و دوتا کردن. دوتار و دوتاب کردن: به طمع در خطر میفت و مکن رشتۀ غم به دست آز دوتو. ابن یمین
بانگ کردن سگ. (فرهنگ فارسی معین). پارس کردن. نبح. نبیح. نباح. (از منتهی الارب). و رجوع به آنندراج و عوعو شود: مه فشاند نور و سگ عوعو کند هر کسی بر خلقت خود می تند. مولوی
بانگ کردن سگ. (فرهنگ فارسی معین). پارس کردن. نَبح. نبیح. نُباح. (از منتهی الارب). و رجوع به آنندراج و عوعو شود: مه فشاند نور و سگ عوعو کند هر کسی بر خلقت خود می تند. مولوی